<h۳>مقدمه</h۳>
مقالهی دکتر جلالی – صاحبنظری که مطالعات نسبتا وسیعی در زمنیهی نظریات فلاسفه، متفکران و روانشناسان دربارهی “خود” به انجام رسانیدهاند – با نام “خود در نظریهها و نقش آن در درمانگری روانشناختی” در مجموعهی پنجم سخنرانیهای ادواری بیمارستان روزبه منتشر شده است. ممکن است این مقاله را خلاصهای دانست از سیر مطالعاتیِ ایشان در این زمینه؛ طوریکه، هر کس بخواهد بداند ” اگر عمر خود را دوباره در چنین راهی بگذارد، چه حاصلی برایاش خواهد داشت؟” میتواند با مطالعهی این مقاله تخمینی از نتیجه داشته باشد. این مقاله فهرستی است نسبتاٌ دقیق و کامل– که اگر نتوان نام فراتحلیل بر آن نهاد؛ میتوان گفت، مروری است روایتگونه – از نظریههای موجود در بابِ “خود”؛ که تلاش میکند نظریهی فراگیری بیابد که نتایج را سازگار کند (نادر مهری ۱۳۹۱). از طرفی نقد دکتر محمدعلی اصغریمقدم تکمیلِ جمعبندیِ لازم است در این زمینه. نقد ایشان هم حاصل پیشینهای طولانی از تحقیق و تفکر در این زمینه است. پس – بدون نیاز به پیمودن دوبارهی این راه – برای دریافت لُبِّ مطلب، به خواندن و تدقیق در سطور و جملات این مقالهی پرمحتوا پرداخته و به آن استناد خواهم کرد. به نظر اینجانب نویسندگان این دو مقاله از کنار مطلب مهمی گذشتهاند؛ که، “این نظریهها چگونه شکل میگیرند؟” از آنجا که این موضوع به عقیدهی نگارنده – بهمنظورِ گزینشِ نظریه(ها) از جانب خواننده – حایز اهمیت است، اقدام به نگارش این سطور نمودم. هدف این نوشته پاسخ به این پرسش است که: روششناختیِ بنیادینِ (روشی که نظریه در مسیر آن تولید میشود)(پارسانیا ۱۳۹۲) این نظریهها چیست؟
<h۴>بحث</h۴>
در بحث از خود و این که وجود دارد و یا وجود ندارد، نباید در دامِ مباحثِ شکگرایانهی فلسفی افتاد. با تن در دادن به این شیوهها، میشود همچون دکارت در واقعیتِ عینی هم تردید کرد. روانشناسی با چنین دغدغههایی پدید نیامده است.(مقاله دکتر جلالی جمع بندی). هر مکتب روانشناسی از طریق پیشفرضهای پنهان و آشکاری که ریشه در تعالیمِ فلسفی داشته تکامل یافته است و نظریههای روانشناختی اغلب تحت تأثیر یا ملهم از اندیشههای فلسفیِ گذشته یا معاصر میباشند. به گونهای که با در نظر گرفتن زیرساختِ فلسفیِ مکاتب میتوان ربط آنها را به تعالیمِ فلسفیِ گذشته پیدا نمود و حتی آنها را طبق مبانیِ فلسفیشان طبقهبندی کرد.(میزباک و استادت: ترجمه رضوانی، ۱۳۷۶ ص ۴۷۹) اینجا؛ “نقل” است از فلاسفه و متفکرانی که (گویا) هیچیک نظراتشان را به مرجع بالاتری ارجاع ندادهاند – کاری که در علم امروز سوالبرانگیز است – و گویا با روش شهودی و دروننگری به آن نتایج دست یافتند (دکارت، جیمز، کولی و فلاسفهی اگزیستانسیالیسم)؛ و نیز روانشناسانی که با الهام از نظرات آن فلاسفه و متفکران و احتمالاً با توجه به همان روشِ شهودی و دروننگریِ خویش و گاهی به کمک یافتههای علمیِ متداولشان (روانشناسانِ ایگو، روانشناسانِ خود، روانشناسانِ گشتالت، روانشناسانِ انسانگرا ) و/یا درپیِ تلفیقی از سایرِ نظریهها ( ویلهلم رایش، اریک فرام و لکان) به تفسیرها، نگرشها و اعتقاداتی نایل شدهاند. آیا تحقیقی در پس این نظریهها وجود نداشته است؟ اگر وجود داشته – که منطقاً باید وجود داشته باشد – روش آن تحقیق(ها) چه بوده؟ دکتر جلالی به این مسیله نپرداخته است؛ ولی، برای من جای سوال است. گرچه روش دکتر جلالی در معرفی این نظریهها بیطرفیِ کامل است؛ ولی خودِ روانشناسان – که نظریاتشان نقل شده است – به بخشهایی از آن نقطهنظراتِ مَراجعِشان بیشتر تاکید میکنند و سلامت و بیماریِ روانِ انسان را در تناظرِ یکبهیک با دیدگاههای نهچندان بیطرفانهی خویش جستجو و معرفی مینمایند. این صاحبنظران برای شناسایی و شناساندن “خود” الگو ارایه میدهند و گاه (کولی) با استعاره سخن میگویند؛(ص۲۱۲) که عنصری اساسی در تفکر و شناخت است (قاسمزاده ۱۳۹۲ سامشر ۱) گویی هریک از این صاحبنظران تلاش میکند – در تاریکی – دسترسترین بخشِ “خود”ِ خویش (فیلِ مولانا) را بررسی کرده و به دیگران معرفی نماید؛ و – به نوعی – راهی برای عینیت بخشیدن به این “پدیده” بجوید. تا جایی که از نظرِ یکی از این صاحبنظران (هورنای) [ برای هر فرد ممکن است از راهِ واکاویِ خود به شناختی نسبی از خویشتن دست یابد و لزوماً نباید خودکاوی و یا خودکاویها زیر نظر و نظارتِ روانکاوان و یا روانکاوی باشد. به واسطهی این خودکاویها فرد میتواند به عللِ نهانی و نهفتهی مسایل و تعارضهایش دست یابد و به وقوف و اکتشاف “خود” برسد…].(ص ۲۲۴) تا اینجا گویا همه تلاش میکنند با ساختن الگویی از خود ( موثر) پی به سلامتِ روانِ خود ( اثر) ببرند. استدلال از موثر به اثر یا علم از علت به معلول و یا برهانِ لمی.(محمد ایزدیتبار ۱۳۸۶)
از طرفی دانشمندان رفتارگرا– در ابتدا – با اجتناب از پرداختن به موضوعاتی مانند … “خود” که به تصورشان ذهنیگرایی را به روانشناسی بازمیگرداند (ص ۲۳۴)، تجلیات روان و خود در رفتار را – که جنبهای عینی و قابل مشاهده و اندازهپذیر داشت – مورد توجه قرار داده و از روشهای عینی بهره بردند (ص۲۳۴)؛ ولی بعداً در نگرش اسکینر ساختگونهای از “خود” را میتوان بازنمایی کرد و نهایتاً شاهد این هستیم که رفتارگرایانِ شناختی ( تولمن، آلبرت آلیس، مایکن بوم، آلبرت بندورا) با همان روشهای پوزیتیویستی، مفهوم خود را در محور نظریههای خویش قرار دادند و مباحث شناخت و درون و ذهن و خود را ذهنیگرایانه یا بیرون از روانشناسی و بررسیهای عینی روانشناختی ندانستند (ص۲۳۵)؛ تا جاییکه بندورا این معنا را عینیت میبخشد (ص ۲۳۸). میبینیم که دانشمندان ناگزیر از ادخال این معنا و مطالب مرتبط با آن در تحقیقات علمی – به صورت متغیرهای گوناگون – به یافتههای باارزشی دست یافتند که خوانندهی علاقمند میتواند نظایرش را در مجموعه سخنرانیهای ارزشمندِ دکتر آذرخش مکری – تحت عنوانِ ” بهوقت خودشناسی” – به وفور و به قدرِ اشباع بیابد. در این رویکرد از اثر پی به موثر میبرند (برهانِ اِنّی)(ایزدیتبار ۱۳۸۶)
چرخشی که از حدود سی سال پیش بر اثر رشد علومِ بینرشتهای و میانرشتهای در بررسیِ رفتار، فعالیتهای ذهنی و کنشمندیِ انسانها و کلا در تفکرِ علمی به وجود آمد، نگاهِ ما را به ذهن تغییر داده است. (قاسم زاده ۱۳۹۲ س ا م ش ر) البته به نظر میرسد در دورههای جدید فلسفی و علمی بسط مفهومی و معناییِ “خود” به رغم گسترهی شناختهای تجربی و سازوکارمند و جزییگرایانه از توانِ رفتاریِ آدمی – به نسبتی فارغ از این وارسیهای عینی و شناختهای علمی – بسیار مغتنم بوده است. ( دکتر جلالی ص ۲۵۴)
با اینحال شاهد این واقعیت هستیم که بسیاری از همین متفکران، فلاسفه و دانشمندانِ علوم اعصابِ معاصر و پیشرُو (آذرخش مکری، به وقت خودشناسی) گویا یافتههای علمی را پایان علم تلقی کرده و اقدام به تفسیرها یا تبیینهای جبرگرایانه یا اختیارگرایانه از وجود آدمی مینمایند. البته بعید است برای انجام اینگونه تفسیر و تبیینها – از یافتههای علمِ تجربی – روش علمی استانداردی را در پیش گرفته باشند؛ چون متاسفانه هنوز در علمِ امروز حجم روایتها بیشتر از یافتههای علمی است (جواد حاتمی https://www.aparat.com/v/MryJ۰) این مطالعات در مقاله دکتر جلالی نیامده است؛ طبیعی است، چون زمانی که مقدار مطالعات زیاد شود، ترکیبِ آنها به شیوهی مرورِ روایتگونه بسیار دشوار (غیرممکن) است و مرورگر را زمینگیر میکند. (گلاس ۱۹۸۰)
دکتر اصغریمقدم تلاش میکند (با تکیه بر نظریه بندورا) توضیح و تبیینی از “خود” ارایه نماید که – به نظر ایشان – فراتر از تبیین فیلسوفانِ ثنویتگرا و شکگرا است. اما ملاکی برای سنجش این برتری به دست ما نمیدهند که به کمک آن بتوانیم توضیح و تبیینهای معاصران و آیندگان را از “خود” معیارسنجی کنیم. و البته ادعا نمیکنند که این توضیح و تبیین در نوع خود – تا ابد – بهترین و کاملترین خواهد بود؛ چون عدم قطعیت سرلوحهی کار دانشمندان و محققان است. بلکه طبعاً اعتقاد دارند، محتمل است که متفکرِ دیگری (در جای دیگر یا در آینده) نکات با ارزشی در بابِ “خود” ارایه نماید. چنان نظریهای شاید الزاماً ادعای تحولی خاص در علمِ روانشناسی و رواندرمانی نداشته باشد. ولی از آنجاییکه کشف حقیقت بنابر نظر کوهن ؟ (ساختار انقلابهای علمی، تامس کوهن …) یکی از دو هدف علم است (هدف دیگر علم کاربرداش در زندگی روزمره و در اینجا درمانهای روانشناختی است)، کشف حقیقتِ خالصِ “خود” مآلاً روی نظریات روانشناختی و رواندرمانی بیتأثیر نخواهد بود. اگر به نحوی از انحاء تعریف، تحلیل و فرمولبندی ما درباره خردمندی – و کلا ذهن و فعالیتهای شناختی – تغییر نماید، درواقع کلِّ درک و استنباطِ ما از خود و جهان نیز تغییر میکند.( قاسم زاده ۱۳۹۲)
کار دکتر اصغری مقدم ( نهچندان بیطرفانه) نقطه نظرات یکی از این متفکرین (بندورا) را بیشتر و دقیقتر روشن میکند. متفکری که او هم گویا نظراتاش را به مرجع بالاتری ارجاع نداده و مشخص نمیشود که با چه روشی به این جایگاه رسیده و راه رسیدن به چنین نظرات منسجم و ارزشمندی را – به جهت عینیت بخشیدن و تکرار علمی – معرفی نمینماید. گویا در این آخرین کشف نیز ناگزیر باید از روش شهود یا اشراق و دروننگری برای تحقیق و مطالعه و بررسی و نتیجهگیری استفاده شده باشد. گویا تمام صاحبنظرانی که در زمینهی “خود” تحقیق و اظهار نظر کردهاند، تحقیقات و نظریاتشان با روش اشراق و دروننگری بوده است(سفری در خودشناسی یا سفر درونی). به گفته دکتر قاسم زاده تا زمانیکه اشراق و دروننگری به صورت دقیق تعریف و تدوین نشده باشد، نمیتوان از آن برای تحقیقات علمی به صورت استاندارد استفاده نمود. ولی اگر برای تدوین یا معرفی استانداردهای این روش تلاشی انجام نگیرد، جستجوی نظر یا نظریات برتر در این وادی مانند جستجوی یک دانه الماس در بین شنهای ساحل اقیانوس خواهد بود.
در اینجا آنچه به نظر نگارنده در پاسخ به پرسش اصلی مقاله محتمل مینماید – تا جاییکه حوصلهی این مقال اجازه دهد –آورده می شود.
<h۴>موردپژوهی</h۴>
آنطور که به نظر می رسد شاید، یکی از روشهای پژوهشی که فلاسفه و متفکران و روانشناسانِ صاحبِ نظریه(ها) برای تکوین نظریه خود مورد استفاده قرار دادهاند، موردپژوهی باشد. البته موضوعِ موردِ پژوهش در این موارد “خود”ِ شخصِ صاحبنظر است؛ طوری که، طی یک دورهی نسبتاً طولانی از حیاتِ خویش وجودِ خویش، صفاتِ خویش، تفکرات و احساساتِ خویش، و یا به هرصورت “خود”ِ خویش را به عنوان یک “مورد” تحت بررسی و آزمایش و مشاهده قرار داده است. کاری که اصطلاحا به آن ” سفرِ خودشناسی ” هم گفته می شود. به عنوان مثال ویلیام جیمز در شرح احوالات پس از جوانیاش دوران سفر به دور از خانه و سرزمین خویش را – که حدود ۲۰ سال از زندگیاش را تشکیل میدهد – دورانِ “سفری در خودشناسی” می نامد.
موردپژوهی را میتوان رویکرد و مجموعه روشهایی دانست که به منظور فراهم آوردنِ اطلاعاتِ گسترده، دقیق و جامع دربارهی ویژگیهای رفتاری، هیجانی، شناختی، شخصیتی، و فیزیولوژیکی یک فرد – فردی که بتوان او را کم و بیش نمایندهی گروهی مشخص دانست، حتی اگر تعداد افراد آن گروه فقط یک نفر باشد – به عمل میآید. که رویکرد اصلی آن فردنگر و رخدادنگر است که از لحاظ مفهوم روششناختی در تقابل با رویکرد قانوننگر قرار میگیرد. در این روش دادههای عینی و ذهنی با هم ترکیب می شوند (قاسمزاده ۱۳۹۸ موردپژوهی سامشر۴)
البته در بررسی “خود” به روش موردپژوهی محقق، نویسنده و مورد یکی است، مشاهده – یا شهود و دروننگری – روش اصلی و پایهای آن را تشکیل میدهد، به همراه گردآوری اطلاعات ازخودِ فرد.
در موردپژوهی دادهها ممکن است کمی یا کیفی باشند. ضرورتاً برای وقوع رفتارها از سازوکارهای علیتیابی استفاده نمیشود. آنچه در موردپژوهیهای علومِ عصبی، رفتاری و شناختی،… به چشم میخورد، تأکید بر مطالعه، مشاهدهی گام به گام، طولانیمدت و همهجانبه دربارهی یک فردِ بخصوص است. هدف از این مطالعه، فراهم آوردن اطلاعاتِ دقیق و متمرکز دربارهی یک یا چند رفتار یا الگوی رفتاری است که بتوان از میان آنها به تناسبِ هدفهای بعدی ، فرضیهی مناسبی برگزید و به بوتهی آزمایش گذاشت. در موردپژوهی، مقایسه به معنایی که در طرحهای تجربی و آزمایشگاهی مشاهده میشود، وجود ندارد. اگر هم مقایسهای صورت میگیرد، با خودِ فرد در طول زمان است. از مزایای این روش ارایه شواهدی بر علیه نظریههای موجود است که به کمک آن میتوان وارد مرحلهی جدیدی از تعریف و نظریهپردازی شد.( ۱۳۹۸ ص ۸۸) البته با این وصف خصوصیت تکرارناپذیری که این شیوهی رویکردِ بررسی را از دیگر شیوهها متمایز میسازد، نقطه ضعف آن نیز محسوب میگردد (۱۳۹۸ ص ۹۰)
<h۴>دروننگری و پدیدارشناسی</h۴>
پس چگونه است که بندورا تلاش میکند به یافتههای خود عینیت ببخشد؟(ص ۲۲۸ مقاله دکتر جلالی) آیا باید به دیدِ پدیدارشناختی به موضوع “خود” پرداخت؟ همان گونه که پدیدارشناسی راجرز بر محور “خود” معنی می یابد.(ص۲۲۴ مقاله دکتر جلالی}
چون نتایج موردپژوهی را نمیتوان تعمیم داد. بنابراین نمیتوان اصول و شیوههای تحقیقاتِ تجربی را در این نوع بررسی رعایت کرد. اما به هر حال، وقتی “پدیده”ای روی میدهد، باید به نحوی در تیررس آگاهی و ارزیابی قرار گیرد، حتی اگر نتوان یافتهها را تعمیم داد. از طرفی؛ طرح های تک آزمودنی – بین انواع موردپژوهی – تا حدی به مسیلهی تکرار تحقیق و تعمیم یافتهها پاسخ میدهند. وونت Wundt این روش را “دروننگری” می نامید. امروزه تحقیقاتِ تجربی و مقایسهای و نیز تحقیقاتِ تکآزمودنی دوشادوشِ هم حرکت میکنند و هریک جایگاهِ خاصِ خود را در پژوهشها و فرمولبندیهای نظری به خود اختصاص داده اند(۱۳۹۸ صص ۹۰و۹۲). گفته میشود که در موردپژوهیها احساسات، گرایشها و تمایلاتِ فردِ پژوهشگر، هم در گردآوردی دادهها و هم درتحلیل و تفسیرِ آنها اثر میگذارد. این اشکال تاحد زیادی وارد است؛ اما درهر صورت،… نمیتوان علاقمندیها عواطف و هیجانهای فرد پژوهشگر را به این آسانی از موضوع پژوهش جدا کرد. این امر، مخصوصاً از این جهت مهم است که این نوع اثرگذاری ممکن است در سطح آگاهانهای صورت نگیرد و در نتیجه برای کنترل و محدود کردن آن نمیتوان برنامهی دقیق و مدونی وضع کرد. (۱۳۹۸ ص۹۳)
<h۴>روشِ کارِ عرفا</h۴>
البته روش کار عرفا هم در اصل همان روش موردپژوهی است همراه با دروننگری و هدف از اشارهی خاص به روشِ کار عرفا اشاره به ویژگیهای روشِ عرفانی است که با تکیه بر تهذیب نفس و عمل به اخلاقِ اصیلِ الهی تلاش میشود تا قوهی دراکهی معنوی تدریجاً رشد کرده و بر حسب میزان رشداش، دیدی دقیقتر، عمیقتر و عاریتر از خطا برای عارف فراهم کند. این ویژگی تا حدِ زیادی محدودیتهای روشِ موردپژوهی را – که در بالا آمد – جبران میکند. ضمناً این تاکید نشاندهندهی تقابلِ این روش با روشهای متکی بر مواد و تکنیکهای روانگردان برای تفحص درباره “خود” است. دکتر داریوش صفوت – موسیقیدان، فیلسوف و عارفِ برجسته – تلاش کردند تا راهِ فایق آمدن بر این مشکل را تدوین کنند و کردهاند.(هشت گفتار درباره فلسفه نشر ارس). البته مشابه روش ارایه شده توسط دکتر داریوش صفوت در ص ۲۵۴ مقاله دکتر جلالی در پاراگراف دوم آنجا که به شناختِ خود نزد قدما خاصه عرفا ذکر شده، آمده است. البته اینجا برای به درازا نکشیدنِ کلام از بازگوکردنِ نظراتِ دکتر داریوش صفوت خودداری کردم؛ بدیهی است درصورت نیاز میتوان به منابعِ ذکر شده مراجعه نمود. روشِ دکتر صفوت نشاندهنده این است که روشِ کارِ عرفا در شناختِ “خود” خاصِ قدما نبوده است و معاصرینِ فلاسفه و عرفان نیز با چنین روشهایی به شناخت و پژوهش در موضوعِ خود مبادرت نموده و مینمایند. “تحقیق” در اینجا یعنی تلاش فردی برای دست یافتن به شناختِ عینی از یک موضوع (“خود”) و درک کامل آن.(متیس ۲۰۲۱)
<h۴>بدیهیات</h۴>
در جایی از این مقاله با صاحب نظرانی به نامهای وینی کات، اشپیتز و ماهلر آشنا میشویم که آهنگِ رشدِ تمایزِ خود از واقعیتِ بیرونیِ نوزاد را امری “بدیهی” میدانند.(ص ۲۲۹ مقاله ) در کارهای اسکینر و سایر رفتارگرایانِ پس از او میبینیم، مفهوم “خود” چنان بدیهی است که با خزیدن وارد تحقیقات پزیتویستی میشود.(ص ۲۳۵ مقاله). قضیهای که از علمِ حضوری گرفته شود قضیهی بدیهی است (دروس فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران ۱۳۶۳، ص ۱۴۹). موضوعات مختلف از دیدگاه افرادی که بر سرِ آن موضوع(ها) توافق دارند، بدیهی است اما از دیدِ مخالفان چندان بدیهی به نظر نمیآیند. گویا افرادِ همعقیده و موافق، به نوعی احساسی شبیهِ علمِ حضوری به موضوعِ موردِ توافقِشان دارند. به این ترتیب شاید بتوان گفت که “خود” مقولهای بدیهی و از “عالمِ بدیهیات” است. حقایق این عالم (عالم بدیهیات) باید مشهود باشد، هرچند که شکافتن آن حقایق، مستلزم ضوابطی منظم و دقیق است. امروزه کسی در مورد وجود میکروبها تردید ندارد؛ بنابراین وجود میکروبها امری بدیهی است، چون مشهود هستند. میکروبها پس از اختراع میکروسکوپ قابلِ مشاهده شدند و پیش از آن که مشهود باشند، بدیهی بودنشان مناقشه برانگیز بود. اگر وجودِ “خود” بدیهی باشد، بدیهی بودناش منوط است به قابلِ مشاهده بودن؛ و قابلیتِ مشاهده منوط است به کشفِ ابزاری که سوژه را در تیررَسِ آگاهی قرار دهد. در نتیجه؛ تا زمانی که ابزاری برای قابلِ مشاهده نمودنِ “خود” در دست نیست، مفهومِ “خود” برای عدهای بدیهی است و برای مخالفان حتی شاید غیرِواقعی باشد. به هر حال آنانی که وجود “خود” را بدیهی میدانند پایاش را – به هر طریق – به تحقیقات علمی میکشانند. بنابراین ضوابطِ منظم و دقیقِ علمی لازمهی راهیافتنِ (خزیدنِ) “خود” – به صورت متغیرهای گوناگون – داخلِ تحقیقاتِ علمی است. از طرفی وجود “صفر” در ریاضیات امروزه بدیهی است ولی تا آنجا به عقل من میرسد ابزاری برای مشهودسازی آن وجود ندارد. روبرت کاپلان نویسنده کتاب صفر میگوید: ” صفر در ذهن است، اما در جهان حسی نیست.” آندریاس نیدر، دانشمند علوم شناختی از آلمان میگوید: “صفر نماد و ابزاری منطقی برای حل مشکلات است.”(درباره صفر – داریوش زمانی – ویرگول (virgool.io) ) در واقع خودِ “صفر” وجود خارجی ندارد؛ بلکه، برای تسهیلِ محاسبات ریاضی توسط بشر اختراع یا کشف شده است. اگر وجود خود واقعی باشد کشف ابزاری که آن را به حیطه آگاهی بیاورد بدیهی بودناش را اثبات خواهد کرد اما اگر پذیرشِ بدیهی بودنِ خود برای کسی دشوار باشد، میتواند مفهومِ “خود” را مانند مفهومِ “صفر” واردِ تحقیقات علمی کند و نتایج را مورد بررسی قرار دهد.
<h۴>نتیجه</h۴>
لازم به ذکر است که این مقال مدعی ارایه یک یا بهترین روش (متد)ِ بررسیِ خود نیست؛ بلکه پیش از هر چیز در پی جلب اذهانِ علاقمند به این سوال است که ” برای بررسی خود از چه روش(هایی) میتوان بهره جست؟”.
همچنان که در مقالهی دکتر جلالی مشاهده میشود؛ “خود” مقولهای است که نه صرفاً موردِ توجهِ روانشناسان و متخصصانِ علوم ِشناختی و رفتاری بلکه مورد توجه همگان است. به غیر از دانشمندانِ این حوضه، فلاسفه و سایر متفکران نیز در یافتنِ معنیِ دقیقِ “خود” تلاش و تحقیق میکنند. پس برای شناختِ خود نباید خویشتن را از مطالعهی یافتههای صاحبنظران سایر حوضهها بینیاز دانسته و محروم گردانیم. چون روحیهی دانشجویی ایجاب میکند که در تلاش برای رسیدن به نظریه(هایی) – احتمالاً فراتر از نظریهی بندورا – آرام نگیریم. دلیل این بیقراری همین بس که در جمعبندیِ مقالهی مفصلِ دکتر جلالی (و همچنین دکتر اصغریمقدم) “تعریف”ی از “خود” ارایه نگردیده است. هرچه آمده دلایل نقلی است؛ “نَقل” است از نظریههای صاحبنظرانی که آنها نیز “تعریف”ی از خود ارایه نکردهاند؛ بندورا از “سیستم خویشتن” سخن میگوید ( اصغری مقدم ۱۴۰۰). و معنای مورد نظر “خود” اغلب متأثر از کاربردِ این اصطلاح در تعامل ظریف با اَشکال دستوری مختلف است. دلایل عقلی برای فهمیدن مفهوم خود ارایه نمیشود، تا از اثر پی به موثر ببریم. ما نمیتوانیم به دلایی نقلی اکتفا کنیم، بلکه دلایل واقعی (عقلی) نیاز است. باید یک چیزی را ببینند، تجربه کنند، و بعد بگویند؛ چون ویژگی علوم ظاهری “از اثر پی به موثر بردن است”.(داریوش صفوت ۱۳۹۲)
به نظر میرسد در دورههای جدید فلسفی و علمی بسطِ مفهومی و معناییِ “خود” به رغم گسترهی شناختهای تجربی و سازکارمند و جزییگرایانه از توانِ رفتاریِ آدمی – به نسبتی فارغ از این وارسیهای عینی و شناختهای علمی – بسیار مغتنم بوده است. (دکتر جلالی ص ۲۵۴) به نظر می رسد، روشِ کارِ عرفا ضمن استفاده ی دقیق از روشِ علمی موردپژوهی – که شاید بتوان آن را “دروننگری” و/یا “در خود فرورفتن” خواند – روششناسیِ بنیادینِ تکوینِ نظریهای جامع درباره موضوعِ “خود” باشد. بنابراین تدوین دقیقتر این روش – توسط صاحبنظران – به منظور معیارسنجیِ نظریههای ارایه شده دربابِ خود، ضروری مینماید.
به دنبال مبحثی که در مورد روش بررسی خود به مجموعه مقالات مغز شناخت رفتار تقدیم کردم، مطالبی اضافه خواهم کرد.
بررسیِ “خود” به دو کار میآید
خیلی ساده اگر بخوایم بگوییم یک وقت هست که میخواهیم به دیگران خدمت کنیم و به علم و بشریت خدمت کنیم و یک وقت هست که میخواهیم به خودمان خدمت کنیم و وظیفه خودمان را در مقابل خودمان انجام بدهیم. البته دومی به معنای خودخواهی نیست که من فقط دغدغه خودم رو داشته باشم و به دیگران فکر نکنم؛ ولی موضوع اینست که حیطه بررسی من کجاست. آیا من فقط قصد بررسی خویشتن خودم را دارم یا قصد دارم که موجودی به نام انسان را شناسایی کنم؛ حال به عنوان یک فیلسوف یا روانشناس یا جامعه شناس یا هر چیز دیگه. دومی کاریست بزرگ و با ارزش و سنگین که باید آن رو به بزرگان واگذار کرد. اما اولی که شناخت خویشتن خود است – با توجه به شواهد و منابع روش شناختی در روانشناسی – میتوان گفت نوعی وظیفه شخصی است. در واقع هدف روش شناختی خودشناسی است، منتها این خودشناسی به صورت فردی انجام میشود و کاربردش هم فقط برای خود شخص است.
این سوال همیشه مطرح بوده که خودشناسی چگونه علمی است. پاسخ به این سوال بیش از ۲۰ سال است که دغدغه من بوده است و نزدیک بیش از ۱۰ سال است که به طور جدی با یافتن جایگاهی در مجموعه سمینارهای مغز شناخت رفتار و شاگردی از محضر آقای دکتر اصغری مقدم توانستنم در شناخت علم تلمذ کنم و با مطالعات تکمیلی تلاش کردم تا درک خود را از واژه علم و مفهوم علم افزایش دهم در این مسیر با فراگیری متدولوژیهای علمی – در حد وسع خویش – به نتایجی رسیدم که خلاصهای از دریافتهایم را ثبت خواهم کرد. در نوشتار قبلی به این اشاره کرده بودم که روش بررسی خود –به نظر بنده – باید یک نوع مورد پژوهی باشد. اکنون اضافه میکنم که مورد پژوهی یا هر پژوهشی در زمینه خود و به منظور شناخت خود چند ویژگی دارد؛ اول از همه اینکه این این بررسیها شخصیست و – بنا به مقتضیات – تعدادشان آنقدر زیاد است که شخص فرصت انتشار نخواهد یافت و از طرف دیگر یافتههای پژوهش درباره خود منجر به شناسایی خویشتن خویش است؛ نه امکان تعمیم آن به دیگران وجود دارد و نه نیازی به این کار است. یافتههای این تحقیق فقط مختص خود شخص است و مسیولیتش هم با خودش است. بنابراین با تحقیقات سایر علوم مثلاً پزشکی یا غیر تفاوت چشمگیر دارد چون در علوم تجربی متداول محقق برآن است که یافتههای خود را در اختیار عموم بگذارد، بنابراین یافتههایش باید با مسیولیت فراوان پاسخگوی دیگران باشد. اما در مورد خودش مسیولیتش با خودش است هر چقدر ادراک شخص بینقصتر باشد و در انتخاب نمونههای تحقیقش تسلط و دقت بیشتری به خرج دهد، یافتههایش بهدردبخورتر خواهند بود. البته – برای خودش – البته به این معنا نیست که به هیچ عنوان نباید یافتههایش را در اختیار دیگران بگذارد، کما اینکه مانند هر پژوهش خصوصی یا شخصی دیگری پژوهشگر به مناسبتهایی میتواند نتایج یافتههایش را در اختیار علاقهمندان بگذارد؛ ولی این علاقمندان زیاد نخواهند بود. چون نکات مشترک بین افراد زیاد نیست. بین خصوصیات خاص یک تیپ افراد با فرهنگها و موقعیتهای متنوع منجر به این خواهد شد که نتایج یافتههای این پژوهشهای شخصی نسبتاً شخصی بماند و عمومیت پیدا نکند.
به عبارتی باید همواره به خاطر داشت، که نتایج یک پژوهش شخصی فقط شخصی است و حتی نیاز به انتشار ندارد. اگر اینجا بنده اقدام به گزارش این پژوهش شخصی کردهام، به عنوان یک نمونه عملی از روش خودشناسی است که بتوان از آن به عنوان بستری برای معرفی و نقد یک متد خاص استفاده نمود.
به عنوان نمونه یک مورد از مسایلی را که برایم مهم بود و برای هر کس دیگری نیز مشابه آن زیاد است گزارش میکنم که مثالی باشد برای اینکه یک پژوهش در مورد خود چگونه پژوهشی شاید باشد.
از چندی پیش که موضوع استفاده از حجاب اختیاری پوشش اختیاری برای بانوان در جامعه ما رواج پیدا کرد این سوال برایم مطرح شد که به عنوان یک فرد مذکر دیدن بانوان با پوشش جدید چگونه اثراتی میتواند بر احساسات من داشته باشد برای پاسخ به این سوال بر آن شدم که مشاهدات خود را به طور دقیق ثبت کنم تا شاید نتیجهای حاصل شود
چون در جامعهای زندگی میکردیم که تمام بانوان پوشش تقریباً یکسان داشتند با تحول پیش آمده چشم پوشی کردن از منظره زیبای جدید تقریباً غیر ممکن بود شاید برای خود بانوان هم اینطور باشد.
برنامه را بدین سان تنظیم کردم که مواردی را که در طول روز در خیابانها و مجامع عمومی خانمهایی را میبینم که پوشش جدیدی دارند روسری ندارند یا لباسهای کوتاه بدون مانتو یا لباسهای تنگ پوشیدهاند.
با یا لباسهای تنگ پوشیدهاند را دزدکی مورد مدقه قرار دادم. چون زل زدن به خانمهای غریبه بیدلیل کار اخلاقی نیست من هم نگاههای تصادفی و لاجرمی که پیش میآمد اکتفا میکردم و این موارد را به خاطر سپرده هر شب چند مورد از برجستهترین این موارد را به عنوان مشاهده ثبت میکردم و در کنار آن اثراتی را که این تماشا در ذهن و احساساتم میگذاشت یادداشت میکردم.
لازم به ذکر است که چون این پژوهش یک پژوهش کیفیست میتوان برای آن از ابتدا حجم نمونه تعیین کرد در این گونه موارد پژوهشگر باید با گذشت با پیشرفت کار وقتی به حدی رسید که احساس احساس اشباع در یافتهها برایش حاصل شد، از جمع آوری بیشتر نمونه دست میکشد.
از تاریخ دوم دی ماه ۱۴۰۲ تا پانزدهم بهمن همین سال ۱۸ شب به خاطرم ماند تا مشاهدات روز را یادداشت کنم بعضی از روزها فقط یک نفر را که مشاهده داشتم ثبت کردم ولی بعضی از روزها به دلیل حضور در اماکن خیلی شلوغ تعداد افراد زیادی را دیدم که در ثبت مشاهده و اثری که بر احساساتم گذاشته بود قادر به شمارش نبودم. ولی پس از این مدت به این نتیجه رسیدم که ثبت این مشاهدات به نتایج تکراری منتهی میشود. بنابراین از ثبت ادامه موارد خودداری کردم دلایل این خاتمه با ادامه این گزارش روشن خواهد شد.
یافتههایم از این قرار بود
مشاهدات به طور کلی به دو دسته تقسیم میشدند
۱ دست اول مربوط به موارد خانمهایی بود که موی سرشان پوشیده نبود
۲ دسته دوم از مشاهدات مربوط به بانوانی بود که نوع جدید لباس پوشیدنشان جلب توجه میکرد، اعم از اینکه مانتو به تن نداشتند کت کوتاه پوشیده بودند لباسهای تنگ پوشیده بودند. لباسهای کوتاه به تن داشتند و پوست تنشان مشخص بود.
در قسمت اول که مربوط به پوشش مو بود این نتیجه به طور مشترک بین همه افراد تکرار میشد و آن اینکه گرچه منظره بسیار جالب توجه و گاه بسیار بسیار زیبا و تحسین برانگیز ولی مطلقاً در هیچ مورد اثر اروتیک بر من نداشت. بعد از مدتی پیشرفت در این مشاهده این قیاس برایم پیش آمد که گویی تاکنون روی شاخ و برگ نیمی از درختان شهر پارچه کشیده باشند یا پارچه کشیده بودند و الان پارچه از روی شاخ و برگ این درختان برداشته شده است. موی سر خانمها که در اماکن عمومی میدیدم بسیار زیبا و با طراوت و طرب انگیز بود طوری که برگ درختان در فصل بهار منظره شهر را زیبا میکند ولی همانطور که اشاره شد، حتی آراستهترین موها که بسیار بسیار تماشایی بودند، مطلقاً اثر اروتیک بر من نداشتند.
اما در مورد قسمت دوم که در مورد لباس تن و اندامهای و دست و پا خانمها بود نتایج تا حدود زیادی متفاوت بود البته زیبایی مشترک بود اما اثر اروتیک فرق داشت مثلاً داشتن لباس تنگ برای خانمهایی که بسیار لاغر هستند، برای من اثر اروتیک نداشت. ولی عموم خانمها که به قول قدیمیها دو پرده گوشت زیر پوست دارند، وقتی لباس تنگ میپوشند یا لباس کوتاه میپوشند میتوان گفت که تماشای این صحنه برای من در این موقعیت اروتیک بود. همانطور که اشاره شد این تحقیق چون یک پژوهش کیفیست با تکرار موارد مشابه و ایجاد شدن احساسات غیر اخلاقی نسبت به افراد محترم به زودی به این نتیجهگیری رسیدم که این گونه موارد را باید برای حفظ سلامت روان خویش کنار بگذارم و مشاهده را در همین جا متوقف کنم.
شاید لازم به توضیح نباشد که چه مواردی چگونه اثراتی بر من داشت بنابراین، این نتیجهگیری کلی و این تفاوت بین مو و سایر جوارح بدن از گردن به پایین تکلیف را به خوبی برایم روشن کرد که اگر خانمی لباس تنگ یا کوتاه به تن داشته باشد تماشای این صحنه بر روان من اثر مثبت ندارد و حتی اثر منفی دارد و تمرکز و توجه مرا از برنامههای زندگی خویش منحرف خواهد کرد، حالت اجبارگونه دارد و مخرب است بنابراین باید از ادامه و تکرار مثل آن پرهیز کنم. اما دیدن و تماشای موی سر خانمها را تا حدی که زل زدن به نظر نرسد محسوب نشود به عنوان تماشای یک منظره زیبا بیضرر نیازی به پرهیز در خود نمیبینم.
یکی از مهمترین مسایل در مطالعه و پژوهش تعمیم دادن یافتههاست. این خودشناسی که در روش شناختی آموزش داده میشود، نتایجش قابل تعمیم به دیگران نیست. خیلی ساده اگر بخواهیم بگوییم همانطور که در پزشکی یک درمان که مناسب یک بیمار است را نمیتوان برای بیمار تخت مجاور کپی کرد، در روش شناختی هم یافتههای خودشناسی یک بیمار برای او ارزش درمانی دارد، نمیتوان این یافتهها را برای دیگری کپی کرد. البته پر واضح است که روش بررسی یا متد را میتوان برای دیگران مورد استفاده قرار داد تا آنها نیز یافتههای مفید برای درمان مشکلات روانشناختی خود به دست آورند.
پژوهش کوچکی که به طور شخصی اجرا شد و در پایین اشاره مختصری به آن میگردد، نمونهای از یک بررسی خودشناسانه به روش شناختی متداول است که یافتههایش مختص همان بیمار است. این یافتهها قابل تعمیم به دیگران نیست حتی تعمیم این یافتهها برای همیشه شخص باید با احتیاط کامل انجام گیرد و باید به خاطر داشت که این بیمار نیز در آینده باید به دید شناختی به وقایع بنگرد و با روش تجربی مشاهدات جدید را مورد آزمون مجدد و مجدد قرار دهد.
نکته دیگری که توضیح آن مفید است با توجه به محتوای پژوهش یاد شده لازم است گفته شود، موضوع پوشش بانوان که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفته است کاربرد جامعه شناختی، شرعی و یا هر کاربرد خارجی دیگری ندارد. در واقع باید چنین نتیجهگیری کرد که اگر مثلاً نوع خاصی از پوشش بانوان در این بیمار اثر اروتیک داشته نخواهیم چنین نتیجهگیری کنیم که این نوع پوشش مناسب بانوان نیست، و برعکس
<h۵>منابع:</h۵>
( زیباییشناسی در هنر، داریوش صفوت، هشت گفتار دربارهی موسیقی جلد ۴، نشر ارس، تهران ۱۳۹۲، صفحات ۱۲۵ تا ۱۴۶).
حیدری مقدم غلام حسین. توصیف فلسفی علم: خوانش ویتگنشتاینی از ساختار انقلابهای علمی، تهران، نشر نی، ۱۳۹۷
میزباک هنریک و استادت سکستون ویرجینیا ۱۳۷۶، تاریخچه و مکاتب روانشناسی. ترجمه احمد رضوانی، مشهد: آستان قدس رضوی
حسینی افضل السادات و فرح بخش حمیده. مبانی فلسفی مکتب گشتالت و استنتاج دلالتهایی برای آموزش زبان انگیسی، هفتمین همایش ملی انجمن فلسفه تعلیم و تربیت ایران، دانشگاه شیراز ۳۰ و ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
مهری، ن. (۱۳۹۰). فقر فراتحلیل در پژوهش های علوم اجتماعی در ایران. پژوهش اجتماعی, ۴(۱۱), ۱۴۹-۱۷۰. https://www.sid.ir/fa/journal/ViewPaper.aspx?id=۱۶۰۲۶۱
پارسانیا حمید ۱۳۹۲. نظریه و فرهنگ: روششناسیِ بنیادینِ تکوینِ نظریههای علمی؛ راهبرد فرهنگ / شماره بیس ت وسوم / پاییز۲ ۱۳۹
ایزدیتبار، محمد. بررسی برهان لم و ان و ارزش معرفتی آنها، معارف عقلی ۱۳۸۶ شماره ۵
قاسم زاده ۱۳۹۲ م ش ر ۱ شناخت از حس گریزی تا حس اگینی و حس آمیزی، مقدمه، صص ۷۳- ۱۱۳
Hunter, J. E & Schmidt, F. L. (۲۰۰۴). Methods of Meta-Analysis: Correcting Error and Bias in Research Findings, (۲nd ed.). New Bury Park, C. A.: Sage Publication.
McField, G. P (۲۰۰۲): A Meta-Analysis of Selected Bilingual Studies. Unpublished Doctoral Dissertation. University of Southern California.
- Glass, G. V & Smith,M. L (۱۹۸۰). Methods of Integrative Analysis: Meta-Analysis of Research. To National Institute of Education. (ERIC Document Reproduction Service No. ۲۰۸ ۰۰۳).
آخرین بروزرسانی در تاریخ ۴/۰۲/۰۱
بازدیدها: ۰